گل نرگسي بود كه

دوست نداشت شب ها شبنم گلبرگ هاش را خيس كند

ميگفت اين شبنم ها خوابم رو پريشون ميكنند نميگذارند راحت بخوابم

گنجشك بهش گفت:

تو كه عمر به اين كوتاهي داري

چرا از عشق فرار ميكني

اين چند روز را درياب

كه ما قرن ها زير خاك مجبور به آرام خوابيدن هستيم  .   .   .