شب یلدای نانا مبارک

 

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

 

و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

 

کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

 

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

 

اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

 

راه دل عشاق زد آن چشم خماری

 

پیداست از این شیوه که مست است شرابت

 

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت

 

تا باز چه اندیشه کند رای صوابت

 

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی

 

پیداست نگارا که بلند است جنابت

 

دور است سر آب از این بادیه هش دار

 

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

 

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل

 

باری به غلط صرف شد ایام شبابت

 

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی

 

یا رب مکناد آفت ایام خرابت

 

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

 

صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

گل برا نانا

 

دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد

بیا، هرچند می گویند: شیرینی ضرر دارد

زدم دل را به حافظ، دیدم او امشب برای من

"لبش می بوسم و در می کشم می" در نظر دارد

پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است

پری‌ رو از پریده‌ رنگ، آخر کی خبر دارد

اگرچه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است

کمر چون مو ندارد او، ولی مو تا کمر دارد

لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست

درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد

به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم

شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد